توضیح:
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد حسینی از شاگردان و همراهان استاد علی صفایی بوده و سالها از محضر ایشان بهره برده است. وی در فقه و اصول، از درس آیات عظام: میرزاجواد تبریزی، وحید خراسانی، فاضل لنکرانی، مکارم شیرازی و… کسب فیض نموده و فلسفه را نزد اساتیدی چون: آیت الله حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی تحصیل کرده است. مدیریت مؤسسه در راه حق، عضویت در شورای معارف صدا و سیما، تألیف کتابهای «درآمدی بر معارف اسلامی» و «سیری در ادیان»، تدریس کلام و فقه و اصول، در دانشگاه، از جمله سوابق علمی و اجرایی حجت الاسلام و المسلمین سید محمد حسینی است.
متنی که پیش روی شماست، حاصل گفتگویی صمیمی است که حجت الاسلام و السلمین فرج الله رحیمی در سال 1381 با ایشان داشتهاند. این گفتگو برای اولین بار منتشر میشود.
با توجه به اینکه شما در کلاسهای درس استاد صفایی نیز حضور داشتید، بفرمایید روش تدریس ایشان چگونه بود؟
ایشان معتقد بودند در هر علمی که وارد میشویم، ابتدا باید تحول آن علم و چگونگی رسیدن آن علم، به مرحله کنونی آن را بفهمیم و بدانیم آن علم از کجا شروع شد و چگونه رشد کرد و به جایگاه فعلی رسید. به خاطر همین ایشان در آغاز هر درس، ابتدا تاریخچه آن علم را میگفت و سیر تطور آن را نشان میداد. ابتدای هر جلسه هم چهارچوب بحث را کاملا مشخص میکرد و زمانی که ذهن شاگردان کاملا آماده میشد و وارد فضای بحث میشدند، به ارائه درس میپراخت و وارد متن میشد. در متن و در مقام تطبیق مطالب هم، تمام آنچه را که گفته بود، بر اساس متن توضیح میداد و توضیحات را کاملا بر متن منطبق میکرد. با این شیوه برخلاف برخی از کلاسها شاگردان در لابلای مطالب گم نمیشدند.
یکی دیگر از نکات مثبت تدریس استادصفایی این بود که ایشان سطح فهم مخاطب را در نظر میگرفت و از همان سطحی که او در آن بود شروع میکرد و به تدریج او را به جایی میرساند که مثلا شیخ انصاری در بحث میرسید.
ویژگی بسیار مهمِ دیگرِ کلاسهای ایشان این بود که سعی میکرد شاگردان، خود، راه بیفتند و با فکر خودشان به مطلب برسند. در درس خارج که خدمت ایشان میرسیدیم، هر مسأله فقهی که مطرح میشد، ابتدا شاگردان، به کتابها و منابع مختلف در زمینه مسأله مورد نظر، مراجعه میکردند و نظرات گوناگون را میدیدند؛ بعد در کلاس، یک جمعبندی از آنها ارائه میدادند. بعد از آن استاد به جمع بندی بحث میپرداخت و نظرات و استدلالها را تحلیل میکرد. در واقع استاد میخواست، شاگردان، خود رشد کنند و او از آنچه خود یافتهاند به آنها بهره دهد و نقاط ضعف آنها را جبران کند. او معتقد بود که استاد در کلاس درس نباید منبر برود و تنها مطالب را انتقال دهد؛ بلکه باید شاگردان را رشد دهد و و آنها را به همان مرحله و سطحی که خود رسیده است، برساند.
از برخوردهای آقای صفایی برایمان تعریف کنید؛ آیا پیش آمد که ایشان با شما برخورد تندی داشته باشند؟
برخوردهای استاد صفایی کاملا حسابشده و دقیق و با توجه به روحیه افراد بود. ایشان همانطور که بسیار مهربان و صمیمی بود و راحت برخورد میکرد، گاهی اوقات هم برخوردهایی میکرد و تشرهایی میزد که بعضی ها نمیپسندیدند و میگفتند: «آقای صفایی بد حرف میزند.» ولی واقعا اینگونه نبود و ایشان کاملا سنجیده سخن میگفت. یک بار به شخصی که داشت غیبت میکرد گفت: «فلان نخور». آن شخص که از شاگردان خود استاد بود، خیلی ناراحت شد و گفت: «چرا با من اینگونه حرف میزنی؟» استاد گفت: «من درست صحبت کردم؛ تو نفهمیدی. من خیلی به تو احترام گذاشتم که این حرف را زدم. تو داری غیبت برادر مؤمنت را میکنی. خدا به تو میگوید: «زنا نکن» (اشاره به روایت «الغیبه اشد من الزنا»)، تو داری زنا میکنی و خدا به تو گفته زناکار. من مقداری پائینتر آمدم و گفتم: «فلان نخور.» من ادب کردم که نگفتم زنا نکن!» او واقعا سنجیده میگفت و با توجه، اینگونه حرف میزد. میخواست طرف ناراحت شود و به خاطر ناراحتی اعتراض کند و علت این برخورد و قبح کارش را بفهمد و اهمیت و ضرورت مسأله را درک کند.
بعضیها به خاطر همین برخوردها ایشان را رها میکردند و میرفتند؛ اما استاد دنبال این نبود که مُرید جمع کند و کسی پیشش بماند. او آنچه را تکلیفش بود، انجام میداد. او دنبال ساختن افراد بود، نه ماندن آنها کنار خودش.
یک بار یکی از دوستان از من خواست که ماشینم را در اختیار او قرار دهم. من که آن ماشین را تازه گرفته بودم، به خاطر اینکه او به خودش و به ماشین صدمه نزند، ماشین را به او ندادم. حاج شیخ که از این موضوع مطلع شده بود، بارها افرادی را که به وسیله نقلیه نیاز داشتند، سراغ من میفرستاد و میگفت بروید ماشین سید را بگیرید. بعد از مدتی من گله کردم که: «یعنی چه هر روز این و آن را میفرستی سراغ من؟!». گفت: «همه حرف من این است که تو وابسته به این امکانات نباشی. تو که میخواهی از این دنیا بگذری و رد شوی، باید از آن کنده شده باشی و بروی. تا زمانی که وصل باشی، وابستهای و نمیتوانی راحت بروی. تو باید آماده رفتن باشی.»
او فکر میکرد که من به این امکان وابسته شدهام و برای عدم وابستگی آن کارها را میکرد. او میخواست مرا پرورش دهد و این قصه برایم عادت شود و برای رفتن مهیا شوم.
از حالات روحی و توجه و توسل ایشان به اهل بیت علیهم السلام چیزی به خاطر دارید؟
آقای صفایی در زمینه ولایت اهل بیت ، یکی از محکمترین افراد بود. تمام همّ ایشان این بود که ما پا جای پای اهل بیت بگذاریم و آنها را الگوی تمام رفتار و کردار خود بگیریم. ایشان جزءجزء زندگی خود را با سیره اهل بیت تطبیق داده بود. آنهایی که با او از نزدیک آشنا بودند، میدیدند که ذرهذره زندگی استاد، از زندگی اهل بیت گرفته شده است.
حالات روحی ایشان نیز عجیب بود. یکی از دوستان نقل میکرد که در مشهد یک روحانی بود به نام آیهالله علوی که خیلی کم حرف میزد. میگفت: «یک روز به منزل ایشان رفته بودیم. حدود دو ساعت در منزلشان بودیم. در این دو ساعت اصلا صحبت نمیکرد. هر چه گفتیم و خندیدیم، این بزرگوار آرام و ساکت بود و گهگاهی که حرف بعضیها خیلی خنده دار بود، فقط لبخندی میزد. تا اسم حاج شیخ علی آقای صفائی آمد، سه بار گفت: «خدا بیامرزدش». پسرش به او گفت: «پدر مگر شما حاج شیخ علی آقا را میشناختی؟» گفت: «بله؛ هر کسی ایشان را بالاسر حضرت میدید، صفا میکرد. او عجیب با امام رضا صفا میکرد.» برای ما خیلی عجیب بود کسی که اصلا حرف نمیزد، یک مرتبه با شنیدن اسم آقای صفایی اینگونه برخورد کند. در آن جلسه من من چند داستان از آقای صفایی نقل کردم، تا اسم آقای صفایی را میآوردم، ایشان با تمام وجود میگفت: «خدا بیامرزدش» به او گفتیم: «از کجا او را میشناسید؟» گفت: «چندین سال هر وقت به حرم امام رضا علیه السلام وارد شدم و آقای صفایی آنجا بود، میدیدم بالاسر امام نشسته و زار زار گریه میکند.»
خود استاد صفایی درباره زیارت می گفت: «همه حرف این است که بیایم اینجا و خواسته هایمان را بگوییم و برویم. گزارش کارهایمان را بدهیم و توشه بگیریم و برگردیم.» حاج شیخ در همه کارها به روایات عمل میکرد و همه چیز خود را از اهل بیت میگرفت. وقتی میخواست بخوابد رو به قبله میخوابید، وقتی میخواست غذا بخورد، قبل از غذا کف دستش نمک میریخت و میخورد. ما این نمک ریختن کف دست و خوردن قبل ازغذا را ابتدا در ایشان دیدیم و بعدها روایتش را پیدا کردیم. میگفت: «اهل بیت هیچ چیز را فروگذار نکردهاند. دین اسلام همه چیز را گفته است.»
به نظر شما استاد چه ویژگیهایی داشتند که ایشان را از دیگران متمایز کرده بود؟
ما معمولا وقتی به منزل علما میرویم، میبینیم که خیلی رسمی نشستهاند و به صورت رسمی از مهمانها پذیرائی میکنند و در طول روز دقایق یا ساعاتی را برای مراجعین وقت میگذارند؛ بقیه اوقات روز در حال بحث و تحقیق و تدریس هستند. اما حاج شیخ علی آقا اینگونه نبود. او تمام وقتش برای آدمها بود. یک شب با یکی از طلبهها که مشکلی داشت، نیمه شب رفتیم در خانه حاج شیخ و در زدیم. وقتی در را باز کرد، معلوم بود که خواب بوده است؛ با این حال شروع کرد: «بَهبَه! چطوری؟ کجایی پیدات نیست؟ بیا تو…» و او را داخل منزل برد. طوری رفتار می کرد که اصلا به طرف اجازه نمیداد که بگوید: «ببخشید، من بی موقع آمدهام و ..». اگر شخص دیگری جای استاد بود، میگفت: « میتوانستی فردا بیایی مشکلت را مطرح کنی!»
بسیاراند خانوادههایی که اگر حضور ایشان نبود، زندگیشان همان روزهای اول به خاطر مسائل مالی و اخلاقی و… از هم پاشیده شده بود.
با توجه به اینکه شما سابقه کار مدیریتی دارید و در این عرصه موفق بودهاید، چه استفادهای از استاد صفایی در این زمینه داشتهاید؟
در این زمینه من هر چه دارم از ایشان است. بنده شاید از بسیاری از کتابهای استاد مطلبی نداشته باشم، ولی آنچه دارم از نوع برخوردهای او بوده است.
ایشان ضمن اینکه به مدیریت سیستماتیک اهمیت میداد و آن را لازم میدانست؛ اما مدیریت دینی را بهتر از آن میدانست. میگفت: «آنچه باعث میشود نیروهای یک مجموعه، کارآیی بالایی داشته باشند، صمیمیت و انس بین مدیریت مجموعه و افراد آن است. وقتی تو غمخوار آدمها شدی و آنها فهمیدند که تو درد آنها را درک میکنی و مشکلات آنها را حل میکنی، وقتی تو را مأنوس و یار خودشان دیدند، یار تو و کمک تو میشوند و کار تو را کار خودشان میداند. دیگر لازم نیست بگویی: «آبروی مرا حفظ کنید و این کار را بکنید و…» آنها آبروی تو را آبروی خودشان میدانند.»
من به این شیوه برخوردی که حاجشیخ در مدیریت داشت، رسیدم. به خاطر همین هرجا که میرفتم، با این نگاه میرفتم که ابتدا نیروها را بشناسم، مشکلات و دردهایشان را بدانم و ضمن اینکه بارهایی بر دوششان میگذارم، بارهائی را که در بیرون از این مجموعه بردوش آنهاست، بردارم.» به خاطر همین نیروهای مجموعه نیز همین حس را نسبت به بنده داشتند و به من به عنوان یک برادر نگاه می کردند که میخواستند، بارهایش را سبک کنند. این خیلی مهم است.
خدا رحمت کند حاج شیخ علی را. ضمن اینکه قائل بود که ما باید جایگاه را حفظ بکنیم تا افراد سوار بر ما نشوند، معتقد بود باید غمخوار آدمها هم باشیم و میگفت: «آدمها وقتی ببینند که تو غمخوار آنها و دنبال حل مشکلات آنها هستی، آنها هم دنبال حل مشکلات کاری توهستند و میفهمند که الآن در این مجموعه این مشکلات را داری و سعی میکنند آنها را حل کنند.» او میگفت: «ما باید برای افراد پدر و برادر باشیم.»