من و استاد

این قسمت اختصاص به کاربران سایت و خوانندگان آثار استاد دارد و نوشته‌هایی که از طرف کاربران برای سایت ارسال می‌شود در این بخش قرار می‌گیرد.

نوشته‌هایی شامل:

  • درس‌های خوانندگان از اندیشه‌های استاد یا یک کتاب خاص از ایشان،
  • شرح یک تجربه یا یک رویداد که به نحوی با آموزه‌های استاد در ارتباط بوده،
  • شرح برداشت‌های کاربردی خوانندگان از مطالب به صورت دقیق به طوری که راهنمای دیگران نیز باشد،
  • دل‌نوشته یا مطلبی درباره ایشان یا تعلیماتشان،
  • مطالب نوشته شده در این راستا در سایت‌ها یا وبلاگ های دیگر،
  • و…
مرحوم استاد علی صفایی حائری (ره) - عین صاد

برقراری تعامل با کاربران و دور شدن از حالت یکطرفه بودن سایت، از اهداف این بخش است. مطالب خود را از طریق فرم زیر برای ما ارسال فرمایید.

5 5 رأی
به این بخش امتیاز دهید
اشتراک
ایمیل برای
25 مطلب
جدیدترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
مریم
میهمان
1 سال پیش

دل تنگم
خیلی دل تنگ
دل تنگ استاد و مخلفاتش
آنقدر که دیگه طاقت ندارم
خوشا به حال اونایی که یک بار روی ماهشو زیارت کردند.

س.ح. حسینی
میهمان
1 سال پیش

سلام به همه دوستان با دقت تمامی نظرات را یک به یک خواندم. برخی را چند بار خواندم. ای کاش این گونه نظرات خیلی بیشتر از این بود. خیلی دلچسب و گیرا بود. اما حیف کم بود. و سوال من اینجاست که چرا؟ وقت نداریم؟ حوصله نداریم؟ کارهای مهم تر داریم؟ اصلا به سایت سر نمی زنیم؟ درگیر روزمره گی های خود هستیم و قرائت تکرار؟ و یا … به هر حال آنچه مسلم است، آن چیزی که از دل براید، لاجرم بر دل نشیند. و ای کاش که این خاطرات و دل گفته ها و دل نوشته ها بیشتر… ادامه »

سلیا
مشتری
8 سال پیش

مرشد هایی که جاودانند
استادی نامی است که تنها به قامت شما و کسانی شبیه شما برازنده است. به قول خودتان وقتی خدا انسان را صدا زد و ما به او لبیک گفتیم ، ما را بی مرشد و مربی نخواهد گذاشت…ممنونم که همچنان وجودتان مرشد و راهنمای من در راه سخت بندگی و معرفت است. روحت شاد ای مرشد جاودان راه حق

مصطفوی
مشتری
8 سال پیش

سهم من از غربت تو تو زندگیت نگاه کن آدم‌های جورواجور زیاده، همه مدل و همه رنگ آدم رو دیدی قطعا کم و بیش توشون آدم خوب هم دیدی اگه خوبِ خوب ندیده باشی، حتما کسی رو دیدی که چند تا آب شسته‌تر از بقیه باشه؛ یعنی پتانسیل خوب شدن رو داشته باشه. حالا می‌پردازیم به این سوال چرا اولیای خدا تنهان و یا تنها بودن!!!! من این سوال رو با یک سوال جواب میدم. سهم من از تنهاییِ مردان خدا،از تنهایی آدم‌های خوب پیرامونم چقدره؟!!!! هر رخدادی، علتی داره که ما هم روش تاثیر گذاریم چه اثر خوب چه… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
8 سال پیش

رد شدن از محال هر چه بیشتر می‌شناسمت بیشتر به وجودت، به واقعی بودنت شک می‌کنم. و عقلم بهت زده در خود می‌ماند… در هوای گرم قم آنجا که آفتاب سوزان چله تابستان با گرمای طاقت فرسایش،قدرت تأمل و چه بسا تعقل را از کف انسان می‌رباید همان وقت که ما برای فرار از دمای روزهایی اینچنینی به خانه‌هایمان پناه برده‌ایم و حتی لم دادن زیر کولرهای گازی ما را آرام نمی‌کند تو با دهانی روزه حتی از باد گرم پنکه هم خود را محروم می‌کنی و به دیگران می‌اندیشی، چگونه!!! مگر تو گرما را حس نمی‌کردی!!!! مگر عرق پیشانیِ… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
8 سال پیش

دلم بی قرار است سلام استاد جانهای تشنه: از روزی که برای اولین بار عشقت مرا با نسیم صبا بر سر مزارت کشاند چند روزی نگذشته؛ اما دلم بی قرارست در باورم نمی گنجد آنچه حس کردم سنگ سرد مزارت بود برایم زنده بودی هر وقت دلم میگرفت؛همان روزهایی که با کلام زیبایت خود را تسکین میدادم استاد خوبم… عظمت وجودت را در سادگی مزارت یافتم، که گفته اند درخت هرچه پربارتر، سربه زیرتر درخت وجودت با میوه ایمان آنقدر شکوفه داده که حاصلش در قاب جان و دل رهجویان طریق وصل،به بار نشسته… و سادگی آن مزار گواه وجود… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
8 سال پیش

علی با صفا غرق بودم خسته و پر از ترس‌های کوچک و بزرگ پر از آرزوهای پست پر از رنج‌های پوچ که صفای تو از دور درخشیدن کرد من نیامدم به سمتت تو آمدی بدون اینکه چیزی بگویم درها را گشودی، نورگیرها را کنار زدی گرد و خاک‌ها را روبیدی و تارهای عنکبوت چهار سوی دلم را زدودی. من نیامده بودم دعوتت نکرده بودم حتی برای آمدنت فرش قرمز پهن نکرده بودم اما تو آمدی شربتی شدی برای گلوی خسته ام و مرهمی برای دردهای کهنه ام. من نیامدم به سمتت اما تو آمدی و خوش نشستی با صفا در… ادامه »

عبداله عربزاده
مشتری
9 سال پیش

پیامی آسمانی
هنوز نمیتوانستم رفتنش راباورکنم. چقدر مشتاق مرگ بود. همیشه آماده رفتن. سبکبار و سبکبال. بارها به کلام مولایش اشارت مینمود:”تخففواتلحقوا” شبی درخواب دیدمش.مثل همیشه درحلقه دوستان،راحت و بی تکلف. تکیه به بالشی و لبخند رضایت برلبانش. با اضطرار پرسیدم: «شیخ چه کنیم؟ تو هم رفتی و ماماندیم؛ راه نجات چیست؟» سه مرتبه باتأکید گفت: «از قول من به تمام رفقا بگو تقوی؛ فقط تقوی؛ فقط تقوی…»

و ما مانده‌ایم بی دل و جان اهدناالصراط.

عبداله عربزاده
مشتری
9 سال پیش

الفقر فخری اواخر یک شب بارانی از حرم به سمت خانه می‌رفتم. به دلم افتاد سری به شیخ بزنم، شاید رزقی در انتظارم باشد. دلتنگ و خسته و بی‌پول بودم. هر وقت به یأس و دلتنگی و بی‌پولی… مبتلا می‌شدم ،یک برخورد با شیخ کارساز بود. درب منزلش مثل همیشه باز بود. در کنج اطاق، حاج حسن را یافتم که با اضطرار و دلتنگی‌ای که به وضوح در چهره‌اش هویدا بود، از من استقبال کرد. به خاطر رنج‌ها و شکنجه‌هایی که در زمان شاه کشیده بود، بسیار کم طاقت و رنجور بود. مدتها بود که مهمان شیخ یا بهتر بگویم… ادامه »

عبد الله عربزاده
مشتری
9 سال پیش

اولین برخورد هنوز گرمی دستان پر مهرش قلبم را شعله‌ور می‌کند. آنقدر با محبت و صمیمیّت دستانم را فشرد که تمامی رنجهای گذشته را فراموش کردم. وارد خانۀ کوچکی شدم که سه اطاق داشت. اطاق مهمانان، کوچک با پنجره‌ای که افق‌های تازه‌ای برایم گشود. وقتی سخن از حق و محبوب می‌گفت، سراسر وجودش شور و شوق می‌شد. این را می‌شد از اشکهایش، هق هق گریه‌هایش، خنده‌هایش و حرکات و سکناتش دید. سکوتش تو را به آرامش دریا فرا می‌خواند و غرق در تفکرت می‌کرد و وقتی می‌خروشید همچو دریا از عظمتش به ساحل امن آغوش محبوب پناهت می‌داد. یک استکان… ادامه »

میم . ب . مهاجر
مشتری
9 سال پیش

خاطره ای که نیست.. زنگ ورزش بود. فوتبال بازی می کردیم. پدر از دفتر مدرسه بیرون آمد، دستم را گرفت و گفت: “بیا، می خوام ببرمت یه جای خوب” . راه نمی رفت، پرواز می کرد و من با تمام پانزده سالگی ام آویزانش بودم، حیران. آمده بود خانه یکی از رفقای پدر. از قم به قزوین و شاید بعدش مشهد که این آخری برنامه هر ماهش بود. دیدمش. با بقیه آدم ها هیچ فرقی نداشت و داشت. هنوز همه رفقا از راه نرسیده بودند. مثلاً دراز کشیده بود که استراحت کند. سعی می کرد فامیلی پدر را با لهجه… ادامه »

انسان جاری
مشتری
10 سال پیش

بتکده ای درون ما بسم الله الرحمن الرحیم قرن ها می گذرد از آن لحظه ای که وارد خانه ی خدا شد و به علی(علیه السلام) دستور داد تا بت های داخل کعبه را بشکند . از آن زمان بود که خانه های مکه رنگ اسلام و یگانگی را به خودشان دیدند و سر زمین با عظمت عرب که سالیان سال ، مرکز بت پرستی بود ، جایگاه پاکی و طراوت شد. بت های خانه ی خدا به دست علی(علیه السلام) شکسته شد و حریم امن الهی پاک شد از شرک و بت پرستی . حریم الهی باید مخصوص او… ادامه »

سیاستمدار
مشتری
10 سال پیش

ابتدای آشنائی…
سلام سالهای زیادی نیست که با استاد آشنا هستم،اماطی این سالها مسیرم را،راهم را و آینده ام را از میان درسها و واگویه های استاد شناختم. درک تفکر استاد میتواند سخت،دشوار و زمان بر باشد اما آنچه حاصل این اتفاق ست،بسیار گرانبها،زیبا وجاودان است… از میان حرفهای استاد بودن”خویش”را در پس لحظه های یافتم که از دست داده ام… یاد گرفتم باید بنده باشم.در این دنیای پر از هجمه به ذات ناب انسانیت میتوان و باید بنده بود…

rezahamim
مشتری
10 سال پیش

شکر خدا

سلام الحمدلله رب العالمین متاسفانه بخاطر غفلت و لجاجت دیر با استاد صفایی آشنا شدم. آشنایی با ایشون رو هم مدیون خواست خدا و لطف همیشگی پدرم هستم.سعی میکنم تا فرصتی باقی مونده راه استاد رو ادامه بدم.دارم سعی میکنم روش استاد رو یاد بگیرم نه اینکه حرفها و جملاتشون رو حفظ کنم. از خدا میخوام استاد رو به مقام مخبتین نائل کرده باشه و شما هم در راه خودتون ثابت قدم باشید. الحمدلله رب العالمین

احمد یاوری پیرا
مشتری
10 سال پیش

از مذهب سنتی تا مذهب اصیل

سلام من تا زمان دانشجویی کمتر گرفتار شبهات میشدم اما با ورود به دانشگاه بدلیل احساس حرکتی که در من به وجود امد بدنبال جواب شبهات وراهی برای رسیدن به الله به هر دین ومکتب و…سری میزدم ولی علیرغم مطالعه بسیار از کتب مختلف حس عطش من التیام نیافت و بیشتر شد ولی با راهنمایی برادرم وکلام های استاد که برایم تازگی داشت کمتر از ساعتی به راهی سمت الله رفتم که بدون اون الان نمیتونم حرکت کنم

mعص
مشتری
10 سال پیش

درجستجوی خاطره رمضان نزدیک است و عطر این ماه نزد من عجین با جمال شیخ علی است. باورم نیست رمضان بیاید و آن جمال با صفا نباشد. سینه ام به انقباضی سخت گرفتار است و بغضی که سنگینی اش طاقتم را ازکف ربوده. در روزگاری نه چندان دور در کمینش می نشستم و لحظه دیدار سرشار و لبریز از شادی توجه و عنایتش بودم. دراول و آخر هر ماه انتظاری غریب وجودم را می گرفت و به شوق دیدنش در تمامی مسیرش به جستجویش می رفتم. روزی حالتم را برایش گفتم. بعد از نگاهی کوتاه گفت : خدا رها و… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
11 سال پیش

در آرزوی انسان ( با نگاهی به اندیشه های استاد عین صاد )  منبع: میم .ب. مهاجر گشتم نبود شیخ شما هم نگرد نیست انسان که پیشکش، پی آدم نگرد نیست از دیو و دد ملول مشو، اینها غنیمتند دنبال گنجِ خفته ی خاتم نگرد نیست سعی صفا و مروه مکن گردِ شهرِ شب حتی سرابِ چشمه ی زمزم نگرد نیست بیهوده است چراغی که دست توست سوئی به چشم های مصمَّم نگرد نیست بگذار زیر خاک نگین رسالتت آری رکاب حلقه خاتم نگرد نیست خواهی بگرد در پی درد و بلای غم اما پی معالجه غم نگرد نیست انسان… ادامه »

majid
مشتری
11 سال پیش

چاره از کجا جویم سلام بر استاد محترم استادی که با بیانش شور و عشقی در دلها به پا کرده است کتابهایش را هر چند بار که بخوانی سیر نمی شوی هان فراموش کردم که استاد زبان و قلمی قرآنی – الهی دارد. استاد محترم با توجه به آموزهایتان مبنی بر اینکه در برابر انسان چندین جبهه هست شیطان که سوگند یاد کرده که انسان را فریب دهد بازار خلق و هوای نفس و حرف مردم و…، تکلیف منی که نه با قرآن مانوسم (به معنای واقعی)اگر هم به سمت قرآن روم نه از سر نیاز بلکه از سر غرور… ادامه »

س.الف
مشتری
11 سال پیش

عموی مهربان من ! تازه دانشگاه قبول شده بودم .. اینقد تو خونواده برام مشکل پیش اومده بود که کلی ناراحتی و … داشتم … معده دردم که نمیذاشت درس رو بفهمم … تو نمازخونه ی خوابگاهمون یه کتابخونه کوچیک بود … به کتابا نگاه میکردم ولی زیاد کتابا حرف دل من نبودن … دردی رو از من دوا نمیکردن … تا اینکه چشمام به کتاب های استاد صفایی عزیز باز شد … تموم جونم متحول شد … هر دفعه که ناآرام میشدم یا حتی به مشکلی برمیخوردم ؛ مثه فال حافظ از عموی مهربانم عمو علی کمک میخواستم و… ادامه »

معین.ن.ث.د
مشتری
11 سال پیش

آخر هنوز از لحاظ سنّی رشد کرده ام ! وقتی بچه ای خردسال بودم و سنّی نداشتم ، به اسباب بازی هایم دلخوش بودم . گاهی بازی کردن با آنها مرا خسته میکرد و بدنبال چیز تازه ای بودم . باز هر بار از جلوی ویترین رنگارنگ و فریبای مغازه ای رد میشدم ، دل کوچک و حقیرم هوای آن اسباب بازی های جدید و مدرن را میکرد و لجبازی میکردم که برایم بخرند. امروزه که باز هم مثل آن دوران از لحاظ سنّی رشد بیشتری کرده ام و به اصطلاح عامه بالغ شده ام ، از جلوی نمایشگاه ماشینی… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
11 سال پیش

لحظه های پوچ سلام . این نوشته صرفا جهت اطلاع ِ نَفْسهایی است که عمری سر در لاک غفلت کرده اند  و آیات و نداهای رحمانی هنوز بیدارشان نکرده است. از جمله ی آن نفس ها این وجود حقیر است. و اما وقتی ساعتها و روزها را آرام به بهای هیچ و پوچ می فروشیم تازه به حقارت خودمان پی می بریم. وقتی لذت زندگیمان تنها شمارش آمار وبلاگ هست ، وقتی هدف از زنده بودن و زندگی کردن تنها بودن است و بودن ، نه شدن ؛ وقتی ثانیه ها ، ساعتها و روزها هیچ فرقی برایمان ندارد؛ تازه می فهمیم… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
11 سال پیش

مشهورآسمان! مشهور آسمان بود… کلامش رشد بود و آیه‌های سبز می‌گفت اندیشه‌ی من اینست که آدمی باید قدر و اندازه‌ی خویش را بداند و به حرکت روی آورد! از وارثان عاشورا بود گویی در غدیر با مولایش بیعت کرده بود و از آنان بود که قامت بلند امامت بر سرشان سایه انداخته،آنان که در روزهای فاطمه اگر بودند، از سلمان‌ها و مقدادها و ابوذرها بودند. در نگاه او، فوز سالک در گرو اخبات به حق بود می‌گفت قرآن نامه‌ی بلوغ انسان است می‌گفت صراط مستقیم،عبودیت است وتنها آنکس به عبودیت می‌رسد، که جان را در جاری قرآن تطهیر کند می‌گفت مسئولیت و سازندگی، شأن مؤمن است و خود را حقاً وقف خدمت به مولایش کرده بود می‌گفت من تمام حواله‌های امام‌زمان را گرفته‌ام و جواب داده‌ام!!! شیخ… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
11 سال پیش

عزم رفتن…. سحر در گریبان شب اوست دو عالم را فروغ از کوکب اوست نشان مرد مؤمن با تو گفتم چو مرگ آید تبسم بر لب اوست پای صحبت شاگردانش که نه، پای صحبت کسانی که او را دیده‌اند هم که می‌نشینی بی‌توجه به صحبتهایشان به چشمهایشان که نگاه میکنی چیزی در نگاهشان هست، چیزی شبیه عشق، حسرت ،شگفتزدگی، غبطه نمی‌دانم. اما خوب می‌توانم بفهمم، گویی بخشی از ذهنشان را در برابر او جا گذاشته‌اند. ازنگاهش می‌گویند. از رفتارش،شیرینی سخنش،کلامش. از اینکه چقدر بر زندگیشان تاثیرها گذاشته. یادم هست وقتی با پیرزنی که در جوانی شیخ را دیده بود صحبت… ادامه »

احسان
مشتری
11 سال پیش

مربی واقعی!  سوال اول: شنیده بودم که پیامبر (ص) همیشه بهترین رفتار‌ها را با کودکان داشتند و شنیده بودم که چه بازی‌هایی را با آن‌ها انجام می‌دادند و آن‌ها را سوار بر خود می‌کردند و بعد‌ها بیشتر فهمیدم که نه تنها بازی می‌کردند بلکه با تمام وجود بازی می‌کردند نه اینکه بخواهند مشغولشان کرده باشند. این را از اشتیاق بچه‌های مدینه برای بازگشت پیامبر از سفر‌ها دانستم و از راحتی و رفتار بدون ترسشان و جمله کودکانه‌شان که به ایشان می‌گفتند: شتر من باش!. این‌ها را شنیده بودم اما تجلی‌اش را در کسی ندیده بودم. این سوال برایم بود که… ادامه »

مدیر
ویرایشگر
11 سال پیش

حرکت به همراه بهار و تابستان منبع: سایت مجتمع فرهنگی انتشاراتی کتاب پردازان – پیام استاد معماریانی(مدرس مهارت های مطالعه و nlp در مشهد و مدرس دانشگاه) به مناسبت سال نو سخنی با خودم در محضر یار و یاران سلام علیکم به شما عزیزان و بزرگواران و دوستان و یاران و اساتید و فرهیختگان و همراهان، سال «حماسه سیاسی و حماسه اقتصادی» را تبریک عرض می کنم و برای شما  « سعادت و سلامت و سرافرازی و سرور و سعی و سرعت و سبقت» آرزو می کنم. و  امّا با خودم هم حرف هایی دارم که بهتر است شما هم بشنوید… ادامه »

سبد خرید
25
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x
پیمایش به بالا